عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 7 اسفند 1390
بازدید : 4848
نویسنده : فریدون عباسی

د

داستان اسدالله میرزا، شاه اسد( اسد خان بهداروند بختیاری اسد خان شیرکش)

داستان اسدالله میرزا، شاه اسد( اسد خان بهداروند بختیاری اسد خان شیرکش)

روایت : آقربانعلی اسدی فرزند آمحمد رضا فرزند سردار خان پسر اسد خان. ( در سن حدود99 سالگی یک سال قبل از فوت در سال 1360.؟ )

پرسشگر: آحمید امیر بختیاروند فرزند آمیرزاآقا فرزند نجفقلی خان فرزند حسینقلی خان پسر بزرگ جعفر قلی خان فرزند اسد خان .

پیاده کردن از نوار و تهیه وتنظیم از : فریدون عباسی فرزند آمحمد علی فرزند مهدیقلی خان فرزند حاج عباسقلی خان پسر دوم جعفرقلی خان فرزند اسد خان.

 

 

 

 

 

یکی از نواده گان اسد خان بختیاری

پیش از بیان مطالب، ذکر این نکته بنظر خالی از لطف نیست ، که اقوام بختیاری به اصالت وتبار ایرانی خود افتخار می کنند ، و همواره در نکو داشت و یاد نیاکان خو د نسب نامه خود را حد اقل تا هفت پشت بخاطر می آورند، و تقدسی در عددهفت می بینند. مشاهده میشود، جعفر قلی خان بهداروند به لیارد انگلیسی میگوید : "این دز( دژ اسدخان یا مَلَکان ) از هشت پشت بمن رسیده است" . ولی هفتمین پشت او نام برجسته ای است ، که حتی در اشعار رزمی و حماسی آورده میشود.

در شعر حماسی : شبیخون دوراب اندیکا به سال 1250 هجری قمری ، شاعر بختیاری از زبان جعفرقلی خان جد هفتم اورا طهماس( طهماسب قلی خان) می نامد، میگوید:

na ze tohm Asadom na korza Tamas      tix ve rim va nakashom ta roze bazxast.

برگردان به فارسی معیار: ( قسم میخورم ) تا روز قیامت ( در عزای صیدال یکی از دلیران بختیاری )  باید تیغ بصورتم  نکشم ( کنایه از: ریش گذاشتن برای عزاداری) ( و اگر چنین نکنم) نه ازتخمه نژاده اسد خان (پدرم) هستم ، و نه از نوادگان طهماسب قلی(خان) هستم .در شعر از کلمه لری " کُرزا" بمعنی " نوه" و نواده استفاده شده است ، که منظور پدر بزرگ جعفر قلی خان نیست ، زیرا پدر اسد خان حیدر خان است، نه طهماسب خان که احتمالاً در دوره سلسله صفویه میزیست.

یکی از اقوام بختیاری رویدادی را از روز اول کلاس یکی از دانشگاه های امریکا نقل میکند ، که در آنجا استاد از دانشجویان جدید میخواهد، خود را معرفی و نسب خودرا اظهار دارند، دانشجویان که ازملیت های مختلف بودند، به زحمت تا پدر بزرگ خود را میشناختند، ولی دانشجوی بختیاری ، وسادات ایرانی تا هفت پشت خود را بخوبی معرفی کردند، و بمدت طولانی مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتند.

 

اسدخان

به روایت آقربانعلی نوه اسدخان

اسد خان فرزند حیدر خان و او فرزند شاهمراد خان است ، مادر اسد خان ازشاهزاده خانم های اسیر جنگی بود ، که حیدر خان با او ازدواج کرد، و تنها اسد خان از او متولد شد.

س: دژ ملکان از چه زمانی دردست اسد خان بود.

ج: اسد خان حدود شصت سال دژ را در اختیار داشت.

س: اسد خان چگونه کشته شد.

ج: اسد خان بوسیله خواهرش در آخرین لشکر کشی فتحعلی شاه  قاجار به اصفهان وفارس برای مقابله با اسد خان که به شیراز لشکر کشی کرده بود، در شیراز با زهر کشته شد.تا در چنگ شاه قاجاراسیرو زجر کش نشود، او از سر دلسوزی این کار را کرد.( حسام السلطنه اول محمد تقی میرزا فرمانفرما  خواهر زاده یا خاله زاده اسد خان بود. ویکی پدیا در شرح حال او میگوید: " شاهزاده فرمانفرما رشید الملک محمد تقی میرزا حسام‌السلطنه پسر هفتم فتحعلی شاه بود. وی در ۵ اکنبر ۱۷۹۱ در سالهای اوج افتدار آقا محمد شاه به دنیا آمد. مادر وی زینب بیگم دختر شاهزاده حسن میرزا بختیاری بود. والی ایالت کرمانشاهان در سالهای ۱۸۲۶ تا ۱۸۲۹ بود." زینب بیگم خواهر یا خاله اسد خان است. و به احتمال زیاد حسن میرزا نام صحیحی نیست. م) و پس از مرگ شهرت دادند، که او سکته کرده است.

س: دژ اسدخان در کجا است.

یک نمای درونی از دز اسدخان بختیاروند

 

 

دورنمای دز اسد خان

 

 

تذکر: زبان بختیاری، لری، و زبان سومری صدای "ژ" ندارند،و مثلاًاسم منیژه را منیجه ، و دژ یا قلعه را "دز" یا " بند" میخوانند. در سومری bad3 مانند گویش های شمال خلیج فارس " بند" معانی " سد، قلعه و دیوار" رادارد.

ج: دژ اسدخان ، یا مَلکان ( ملائکه ها) در اندیکا نزدیک دشت شیمبار در مسیر ییلاق قشلاق عشایر بختیاری است، (این دز نام های دیگری مانند: میران و دز اسدخان هم  دارد، بنظر میرسد در دوره داعی های اسماعیلیه جزء قلاع آنها از جمله قلعه ارجان نزدیک بهبهان بوده است، این دز که در جوار منطقه شیمبار است ، شاید نام اصلی آن از عهد باستان شیمبار باشد ، زیرا بنظر میرسد با توجه بشکل هندسی آن که مانند یک استوانه است.در زبان سومری معنی " محراب آفتاب، استوانه درخشان، ستون خورشید" را دارد.)  بختیاری ها به قلل طبیعی که دسترسی به آنها به سادگی امکان پذیر نباشد دز میگویند، این دز تخته سنگ مسطح عظیمی است،که بر بالای کوهی استوانه مانند گسترده شده است، و حدود سه هکتار مساحت دارد، ودر دره ای هست، که پیرامون آنرا کوه های بلندی فرا گرفته است. و در بالای آن یک چشمه آب و چند گودال یا چاه برای جمع آوری آب باران هم وجود دارد، اما دز بالا که آثار ساختمان های دوره ساسانیان را دارد، فاقد چشمه آب است، ولی آب انباری برای جمع آوری آب باران دارد. وعلاوه بر کشت آبی ، مختصری هم کشت دیم دارد، ونگهداری گله کوچکی از بزو گوسفند در بالای دز امکان پذیر است.در بالای دز آثارساختمان های سنگی زیادی مشاهده میشود، که از دوره های مختلف باقی مانده اند ، ولی ساکنان دز عموماً در سیاه چادر ها در دز زندگی میکنند. اسدخان و نیاکانش هم در آنجا چندین بنا ساخته اند، در میانه کوه غاری است،که حدود پنجاه متر از زمین فاصله دارد، وصعود به این غار بدون وسیله ممکن نیست، این محل برای زندان مخالفین و اسراء استفاده میشد، آنها را با طناب از بالای دز به این غار میبردند، وبا همین وسیله آب و غذا میدادند، ولی آنها نه راه پائین آمدن داشتند و نه راه بالا رفتن ، ولی در غاردر زنجیر نبودند وآزادانه حرکت میکردند.

دز فرازو فرود ها و دیواره های بلندو کوتاه بسیار دارد ، کوتاه ترین دیواره دز محل دروازه دز است. اگر بخواهند وارد دز شوند، وبه اولین پله سنگی دز قدم بگذارند، نیاز است با نردبانی هفده پله از دیواره پائین دز تا اولین پله سنگی وارد شوند. پله های سنگی نیز در اثر رفت وآمد بسیار بقدری صاف ولغزنده شده اند، که بالا رفتن از آنها به دشواری ممکن است. بدین سبب مردم بختیاری ، این    دزرا  مَلِکان هم  مینامند ، وباور دارند ، صعود بر فراز دز بی یاری فرشتگان ممکن نیست.  هرچند ازغار وارگه یا دیوانخانه راه پر سنگلاخی به دز وجود دارد ، که در گذشته با چند محافظ بخوبی پاسداری میشد ، و کسی بدون اجازه نمی توانست از آن راه به دز صعود کند. در اصل این راه مخفی دز بود. (نام دز در گویش محلی maleku تلفظ میشود).

س: شمشیر معروف اسدخان که " کج اسدخان" نام داشت چگونه ساخته شد، و بدست اسد خان رسید.

ج: حیدر خان پدر اسدخان گله های بزرگی از احشام داشت، آن زمان اسد خان پانزده ساله رشید و دانا، بود، که رمه های خان بهداروند، وعشایراز جمله عربهای هم طایفه ما، قصد عزیمت به ییلاق ازطریق گدار رودخانه " خرسون " را داشتند، اسبی سرکش در رمه حیدرخان بود، که نه با کمند، نه با تور، نه با پا داغی ، ونه با هیچ وسیله دیگری نمی توانستند اسب را از رودخانه عبور دهند. اسد خان که اسب را دنبال میکرد ، با خشم دست در رودخانه کرد تا سنگی بردارد، و بسوی اسب پرتاب کند، تا مسیر اسب را تغییر دهد. ولی قطعه آهنی یافت و آنرا بشدت بسوی اسب پرتاب کرد، قطعه آهن به اسب اصابت کرد، و از سوی دیگر اسب خارج شد و حیوان را سقط کرد ، ودر یک سیاه چادر افتاد. این قطعه آهن که چنین هنری از خود نشان داده بود، مورد توجه اسد خان قرار گرفت ، وپس از رسیدن ایل به ییلاق دهکرد ( شهرکرد فعلی) که نشیمنگاه تابستانی حیدرخان بهداروند بود ،

اسد خان این آهن را نزد یک استاد آهنگر اصفهانی برد ، واز او خواست از آن آهن شمشیری برای او بسازد، و ازاو خواست قبل از ساختن شمشیر در حضوراو درفشی ساخته و تحویل اسدخان دهد، آهنگراصفهانی که اسدخان را نوجوانی خام می پنداشت، درفش را از آن قطعه فلز که پولادی بی نظیر بود ساخت وبدست اسد خان داد. ولی چون جنس پولاد را بی نظیر میدید، قصد داشت ، از آن پولاد شمشیری ساخته ، آنرا برای خود بردارد، برای گمراه کردن ، اسد خان پنجاه شمشیر یک سان از آهن معمولی ساخت ، و با شمشیر فولادی در یکجا نهاد، هنگام مراجعه اسد خان برای گرفتن شمشیر خود، استاد آهنگربه او گفت ، شمشیر خود را بین آنها پیدا کن! اسد خان درفش پولادی در دست گرفت، وبا قدرت آنرا در تک تک شمشیر ها می فشرد، و شمشیر های آهنی را سوراخ میکرد. تا شمشیر خود را که از جنس درفش بود، پیدا کرد. این داستان پیدا شدن " کج اسد خان" است.

س: اسب " وزنه" چگونه بدست اسد خان افتاد ( در اینجا و در مورد تفنگ هجی سوال از سوی مولف طرح وپاسخ از متن گفتارمرحوم آقربانعلی اسدی یا از کتب تاریخی وبیشتراز تاریخ بختیاری تالیف سرداراسد بختیاری آورده میشود. ).

ج: هنگامیکه اردوی نظامی شاهزاده محمدعلی میرزا دولتشاه درحوالی صالح آباد( اندیمشک فعلی ) بود ،(منابع دیگر محل را طاق بستان کرمانشاه میدانند. که این محل درست است.م) دولتشاه در بستر بیماری افتاد ، شاهزاده که مرگ خود را نزدیک میدید، ازبیم آنکه پس از مرگش بدستور فتحعلی شاه ، کلبعلی خان فیلی ( ص 490 تاریخ بختیاری حسن خان فیلی. درست است.م) واسدخان را بکشند، آنها را خواست وگفت :" اسبی انتخاب کنید و به ایل خود باز گردید، والا بلافاصله پس از مرگ من شما را خواهند کشت." اسد خان اسبی بنام " چپ" برگزید ، و شبانه به تنهائی بسوی ایل شتافت ، اما والی پس از رهائی چون اسد خان را رقیبی برای آینده خود میدانست ، به سوی شیوخ عرب منطقه رفت و خطر آتی اسد خان را برای خود و آنها  بازگو کرد، ویاد آور شد که این یک فرصت بی نظیر است، تا او را که دراین سفر تنها است ، از میان برداریم. آنگاه بسرکردگی والی لرستان حسنخان فیلی با جنگجویان عرب، مسیراسد خان را مسدود کردند.اسد خان که ازاین توطئه آگا ه نبود، به را ه خود در مسیر رفتن به ایل ادامه داد، تا خسته شد ودر کنار چشمه ای از اسب به زیرآمد، و چکمه های خود را از پا در آورد، وضوگرفت و به نمازایستاد. قافله ای گتوندی به قافله سالاری نیای " حاج ستارکلانتر، و کربلائی غفور" که کالای تنباکو برای فروش به لرستان وکرمانشاه میبرد، از دور پیدا شد ، قافله سالاران هنگامیکه نزدیک شدند، اسد خان را شناختند. پس ازسلام واحوال پرسی قافله سالار به اسد خان گفت ، راه خطر ناک است، و در منطقه حسینه، اردوئی از اعراب همراه شیوخ خود با والی لرستان راه را بسته اند و منتظر دستگیری وکشتن تو هستند. تو نمی توانی براه خود ادامه دهی از من بشنو وبرگرد، اسد خان از قافله سالار تشکر کرد، و گفت:" پناه برخدا و خدر نبی ،چاره ای نیست راه برگشت ندارم، باید ازهمین راه بروم." زمانی که اسد خان با قافله سالار سخن میگفت اوائل پائیز بود، اوبار دیگر به نماز ایستاد، و پس از دو رکعت نماز حاجت دست ها را بلندکرد، وبا تضرع گفت :" ای خدر زنده من اسدخان کمر بسته تو هستم ، اگر والی لرستان یا شیوخ عرب مرا دستگیر کنند ، " لیشکش " به زشتی خواهند کشت ، بار دیگر بانگ برآورد :"من اسدخان هستم، اسدخان بختیاری هستم، نام آوری مشهوردر سرزمینم ، مرا اسیر دست این ستمکاران مکن ای خدر زنده!." و از سخن باز ماند. پس از این تضرع و حاجت خواستن، بخواب رفت ، در خواب صدای سروشی شنید ، که به او میگفت :" راهت را ادامه بده، و واهمه نداشته باش. اسد خان از خواب برخاست ، وبا اطمینان به راه خود ادمه داد. ولی در حلقه محاصره دشمن افتاد.اردوی والی وشیوخ قصد کشتن اورا کردند.

شاعربختیاری میگوید:

se hezar shikh arab vali vabasov(n) sha asad sovar chap zey eshkenasov(n)

سه هزار شیخ عرب والی واباسوو(ن) شاه اسد سُوار چپ ِزی اِشکناسوو(ن)

(سه هزار جنگجوی شیوخ عرب به همراه والی لرستان (بودند) که شاه اسد سوار بر اسب " چپ" آنها را شکست داد. ) وبیش از چهل نفر از آنها را با شمشیر کشت. وبا شمشیر آخته "کج اسدخانی" خود را به والی رساندو اورا از روی زین اسبش بلند کرد وقصد کشتن اورا داشت، والی اورا به "خدر زنده( حضرت خضر نبی که طایفه بهداروند معتقدند کمر بسته او هستند.)، قسم داد تا اورا نکشد. درعوض با او پیمان دوستی می بندد، و هرچه بخواهد، به اضافه اسب معروف خود "وزنه" را به شاه اسد هدیه خواهد کرد. این پیمان پذیرفته شد و اسدخان نیز اسب "چپ" خود را به والی داد.سواران والی به سلاح جدید تفنگ سر پر فتیله ای مجهز بودند، ولی اسد خان تنها با شمشیرجنگ میکرد، اما بخواست خدا در شب نبرد ، رگبار شدید و طولانی باران وتگرگ تفنگ های فتیله ای اردوی والی را از کار انداخت. وبه پیروزی حماسی و یک تنه اسدخان منجر شد.

 شاعر بختیاری میگوید:

ki die be rove sav tederg bebare asb chap shomshir kaj sare derare

فارسی معیار= چه کسی دیده است، درروز(آسمان) صاف ( بدون ابر) تگرگ ببارد. ( شاه اسد) با اسب " چپ" و شمشیر "کج" سرها را از تن جدا کند.

و در مورد پیمان نامه از زبان والی لرستان میگوید:

sha asad mone makosh dastom be dastet peynidom bistodo gaz pehreste asbet

شاه اسد مرا نکش با تو هم پیمان میشوم اندازه گرفتم ( دیدم ) اسب تو ( دراین نبرد) 22 گز( حدود 22مترو نیم) پریده است.

تمجیدی که والی لرستان از اسب چپ اسد خان میکند، در اصل برای مبادله دو اسب چپ و وزنه وتجدید دوستی بین دو قوم برادر لرو بختیاری بوده است.

س: تفنگ هجی چگونه بدست اسد خان رسید.

ج: تفنگ هجی تفنگ دست ساز بی نظیری بود، که در زمان خود شاهکاری از تفنگهای قدرت مند فتیله ای سر پر بحساب میآمد، و توان لگد زنی آن بهنگام آتش بحدی بود، که اکثریت مردان توان تیر اندازی با آنرا نداشتند.این تفنگ ازسوی دولت عثمانی به دلیل شهرت و قدرت اسد خان با اهداف سیاسی به اوپیشکش شده بود. چه اسد خان با دولت قاجار میجنگید و بنابه گفته تاریخ بختیاری در رزم گاهی تا پشت دروازه های تهران پیشروی میکرد. ایران عهد قاجار و دولت عثمانی سیاستهای خصمانه ای بایکدیگر داشتند،که شاید بیگانگان نیز به این اختلافات دامن میزدند. در آن هنگام سرزمین های عراق وسوریه وچند سرزمین دیگر عربی تحت سلطه ترکان عثمانی بود، و اختلافات مرزی و ارضی با ایران داشتند، احتمالاً دولت عثمانی از مهاجرت تاریخی اقوام بهداروند از شامات ، وطغیان اسد خان علیه دولت مرکزی اگاهی داشت ، لیارد ازناسزاگوئی جعفرقلیخان پسر اسد خان به شاه وقاجار های حکومتگر درخفی سخن میگوید، ولی جعفرقلیخان با و میگوید، بدلیل تفرقه بین سران بختیاری ناچار به همکاری با دولت شده است. برعکس اسد خان شجاعانه و آشکاربا سلسله قاجار مبارزه ومخالفت میکرد، و تا پشت دیوار های تهران را مورد تاخت وتاز قرار میداد، اسد خان مردی خوشنام ، مردمدار، وبه شجاعت مشهور بود، و برای رهائی اقوام بختیاری و سایر اقوام ایرانی، از تسلط اقوام ترکمن قاجارمبارزه میکرد، و با کسانی میجنگید که همیشه خود را از نژاد برترو فاتح و نسل چنگیزخان و تیمور خان و باعناوین رسمی الخاقان ابن خاقان ....مینامیدند. و به آن افتخار میکردند. وملت های دیگرایرانی فارس ، عرب ، کرد ، لر، بلوچ وحتی ترک وترکمن را تحقیر میکردند. طبیعی است، که دولت عثمانی درچنین شرایطی با اهداف سیاسی قصدنزدیکی به دشمن دشمن خود را داشت . ولی این تدبیر برای دولت عثمانی سودی نداشت ، و مشاهده میشود، که در فتح بصره به فرماندهی محمد علی میرزا دولتشاه که آن زمان در تصرف عثمانی بود ، با دل آوریهای اسد خان و سواران و رزمندگان بختیاری همراه او ، درفش پیروزی با فتح بصره به دست ایرانیان بر فراز شهر بصره برافراشته شد، هرچند شاه قاجار سال بعد آنرا به عثمانی باز گردند. داستان تفنگ هجی اسد خان نیز چنین بود. ازاین تفنگ بعد از اسد خان، تنها دلاوری که در بختیاری توانست استفاده کند ، آعلیداد خدر سرخ بود.

داستان پهلوانی های هنرمندانه اسد خان

مادر اسد خان شاهزاده خانمی اسیر جنگی بود،( از اینرو درکتب تاریخی اورا اسدالله میرزا می خواندند.) و بدلیل این رابطه فامیلی یکی از همسران اسد خان که از طریق خانواده مادرش با اسد خان ازدواج کرد، او نیز شاهزاده خانمی فرزند شاهزاده شکراله خان (زند؟) بود، و تنها فرزند او سردار خان بود. در آن دوره شاهزادگانی که شاه نمی شدند، ملقب به خان میشدند. ولی مادر جعفرقلی خان پسر اسد خان فرزند یکی ازخوانین طایفه راکی بود.

اسد خان پس از مرگ حیدر خان پدرش، جانشین او شد ، اوبا حسن خلق ، سیاست درست ومردم داری ومراعات مردم بختیاری ، شهرت نیکوئی از خود به یادگار گذاشت. که در کنب تاریخی از او به نیکی یاد میشود. او در صدد آزار بختیاریها نبود وحتی با دشمنان خود لر، بختیاری وغیره با صلح، سازش و مدارا رفتارمیکرد. کاری که فرزند جانشین اش به تحریک دائی های خود نتوانست، انجام دهد. دوره ریاست اسد خان بر طایفه بهداروند، یا بقول لرد کرزون ، ایلخانی بودن اسد خان در بختیاری از 1815تا 1840 میلادی به مدت بیست وپنج سال در زمان سلطنت فتحعلی شاه قاجاربود. باوجودی که مادر حسام السلطنه بزرگ فرزند فتحعلی شاه یکی اززنان شاه ، و از فامیل اسد خان بود. ( احمد میرزا عضدالدوله یکی از کوچکترین پسران فتحعلی شاه در کتاب "تاریخ عضدی" صفحه 31میگوید: " والده محمدتقی میرزا حسام السلطنه بختیاری بود." ) ، اما خاقان یا شاه ترکمن نژاد قاجارکه خود را از نسل چنگیز و تیمورمینامید. ازشهرت واعتبار نیک اسد خان وقدرت رزمی او دربختیاری نگران بود، واورا مانند، خان ترک نژاد محمدعلیخان ایلخانی قشقائی ، حسنخان فیلی والی لر سرزمین لرستان خطری برای سلسله قاجار میدانست، وبا هر بهانه ای قصد ، در بند کردن آنها را داشت. سال هزار و دویست وسی شش هم محمدقلی میرزا یکی از فرزندان خود را مامور تادیب طایفه ترکمن کرد، کتاب حقایق الاخبار ناصری صفحه 16 میگوید:" ..طبقه ترکمن را.. گوشمالی بسزا داد.." و خواجه محمد مقتول شد.

داستان دیدار شاهزاده محمدعلی میرزا با اسدخان

محمدعلی میرزای دولتشاه فرزند فتحعلی شاه، که مدعی ولیعهدی بود، بهانه خوبی بود تا شاه قاجار، چاره ای برای این سه نگرانی خود بکند، وشاه قاجار پذیرش ولیعهدی او را مشروط به تسلیم اسدخان بختیاری، حسنخان ؟ فیلی والی لرستان و خان قشقائی ؟ کرد. و چون دولتشاه شروط پدر را پذیرفت، با نیروی نظامی به سوی خوزستان و بقصد دستگیری اسدخان رهسپار شد. تا اسد خان را در اندیکا در دز( اسدخان) دستگیر کند.دولتشاه پس از ورود به بختیاری در مسیرخود ، داستان های بسیاری از شجاعت، شوکت ومردانگی اسد خان که بار ها با دست خود بتنهائی شیر کشته بود، شنید، و علاقه شگفت انگیز مردم را نسبت به او مشاهده کرد. می دید که مردم به نیکی از او یاد میکنند. به حدی که شاهزاده دولتشاه در اندیشه شد، و نا دیده شیفته صفات برجسته و نیک اسد خان شد. با خود گفت چنین مرد بزرگی را با جنگ و اسارت نباید تحقیر و سرکوب کرد. او تصمیم گرفت بدون جنگ وخونریزی ، خود به تنهائی با اسد خان ملاقات و اورا راضی به اطاعت فرمان شاه کند. او میخواست بداند، آنچه از مردم شنیده است درست یانا درست است، و بداند، آیا اسدخان سزاوار چنین تمجیدی از سوی مردم است یا نه.

شاهزاده لباس خود را تغییر داد و در کسوت مردم عادی با یکی از مراقبان خود بسوی دز رهسپار شد. در مسیر خود درمحل امامزاده" بابا احمد" نهار خورد، سپس به پای دز نزدیک شد. مراقبان دز در مسیر راه و نزدیک دز او را ازحرکت باز داشتند، و قصد او را از نزدیک شدن به دز پرسیدند. او گفت از اردوی شاهزاده است واز سوی شاهزاده محمدعلی میرزادولتشاه پیامی برای اسد خان دارد.

اسد خان در پای دز، وارگه vārga  یا دیوانخانه ای درغار( اشکفت = eshkaft )  طبیعی بزرگی در دل کوه  داشت. دیوانسرای با شکوه او یک آبنمای کوچک آب در وسط آن داشت، وبرای رسیدگی به امور مردم و پذیرائی از مهمانان از آن استفاده میکرد. وسعت غار به اندازه ای است، که برای نگهداری اسب مهمانان نیز جایگاه مناسب داشت. این( لامردون = lāmerdoo(n) ) یا مهمانسرا در پای دز و نزدیک نردبان 17 پله بود. اسدخان درپای دز ، با مشاوران، کدخدایان ، و مردم خود در حال گفتگو بود، ، و پس از آنکه جارچیان از دور ورود نماینده شاهزاده رااعلام کردند، برخاست، و با دوربین ، نگاه کرد، دو نظامی را دید، و از رفتار مودبانه وتکریم وتعظیمی که یکی از آنها به دیگری میکرد، دریافت ، که او پیام آور شاهزاده نیست. بلکه او خود شاهزاده است، از راهی که به آن ( کلاره = kalā ra ) کلاغ راه میگفتند، آنها بسوی دز میآمدند، از شیوه راه رفتن شاهزاده تشخص و بزرگ زادگی او نمایان بود، زیرا مانند سرباز همراه خود، قادر نبود ، بخوبی راه سنگلاخی و سربالای کوه را طی کند. اسد خان زیر لب زمزمه کرد :

دیده میخواهد که باشد شه شناس           تا شناسد شاه را در هر لباس

به پیشواز شاهزاده رفت ، و خوشامد گوئی کرد، و شرط مهمان نوازی بجا آورد ، ولی از آنچه فهمیده بود به شاهزاده چیزی نگفت ، سپس از آنها پرسید:" چه کسین، سی چه کاری و سیچه ایچو اویدینه" ( با فارسی معیار= :"کیستید، و بچه کاری وچرا اینجا آمده اید." ) . شاهزاد گفت : " ما از فرزندان مقامات اصفهانی هستیم ، خبر یافته ایم ، که شاهزاده محمدعلی میرزا دولتشاه فرزند شاه تهران ، با لشکر برای جنگ با اسد خان به این سمت اردو کشیده است ، تا اسد خان را دستگیر کنند، و اورا دست بسته به تهران ببرد.چون ما را به زور لباس نظامی پوشانده اند، وما راضی به جنگ با اسد خان نیستیم ، مخفیانه از اردو خارج شده ایم ونزد او آمده ایم . اردوی شاهزاده نیز در "دلی؟ مم حسینخان"( محل؟ محمد حسین خان) است. اسد خان رو به شاهزاده کرد، وگفت:" تو خود شاهزاده ای، اگر راست به گوئی ، ما بختیاری ها دارای وجدان و مردانگی هستیم ، و خواسته ترا بر آورده خواهم کرد، و اگر حقیقت را پنهان کنی، ترا دراین کوه در بند خواهم کرد، تا به پوسی." .

شاهزاده که خود را ناچار دید، گفت:" هرچه خدا بخواهد میخواهی بکش ، میخواهی به بخش، النجات فی صدق راستی رستگاری است، حقیقت رامیگویم ، من شاهزاده ام" .

اسد خان وقتی اززبان شاهزاده حقیقت را شنید . از شاهزاده پذیرائی در خور بجا آورد، و اورابیش از اندازه اعزاز و احترام نمود. و چون فصل تابستان وهوا گرم بود، چند نفررا مامور باد زدن شاهزاده نمود. پس از رفع خستگی شاهزاده ، و ذکر مقدماتی ،اسد خان به شاهزاده گفت: " خیانتی به کشورم نداشته ام ، ولی با دولتی که باعث رنجش مردم شده است، هم کاری ندارم . "

شاهزاده گفت :" موضوع خیانت نیست، بلکه چون من از پدر استدعای ولیعهدی و جانشینی و تاج تخت کرده ام ، او چنین ماموریت دشواری را بمن محول کرده است." اسد خان که سخنان صادقانه شاهزاده را شنید ، با او بیعت کرد، وگفت:" من دراین راه و رسیدن به تاج وتخت همراه شاهزاده هستم ، حتی اگردراین راه مجازات های سخت ببینم و جان خود را از دست دهم. یا شاه مرا عفو کند . هم اکنون برخیز تا باهم به اردو برویم ورهسپار تهران شویم .".

<span lang="AR-SA" style="font-family: "Times New Roman&quo



:: برچسب‌ها: اسد خان شیر کش , اسدخان بختیاری , اسدخان بهداروند , اسدخان بختیاروند ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 485
بازدید کل : 48124
تعداد مطالب : 71
تعداد نظرات : 124
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com